محتشم کاشانی (غزلیات)/عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند
ظاهر
عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند | که درو غیر غنیمانه نگاهی نکند | |||||
آن چه با خرمن جانم بنگاهی کردی | برق هرچند بکوشد به گیاهی نکند | |||||
عشق تاراج گرت یک تنه با هر دو جهان | کرد کاری که به یک کلبه سپاهی نکند | |||||
شدم از سنگدلیهای تو خورسند به این | که کسی در دلت از وسوسه راهی نکند | |||||
منعم از ناله رسد پند دهی را که شود | هدف تیر نگاه تو و آهی نکند | |||||
من گرفتم گه نگه در تو گناهست ای بت | بنده این حوصله دارد که گناهی نکند | |||||
دیدم آن زلف و تغافل زدم آهم برخاست | نتوانست که تعظیم سیاهی نکند | |||||
آن چه با کوه شکیبم رخ تابان تو کرد | شعلهی آتش سوزنده به کاهی نکند | |||||
محتشم این همه از گریه نگردد رسوا | که تواند کند گاهی و گاهی نکند |