محتشم کاشانی (غزلیات)/شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
ظاهر
شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت | شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت | |||||
وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهر آب ناز | وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت | |||||
من فکندم خویش را از خاکساری در رهش | او ز استغنا مرا با خاک یکسان کرد و رفت | |||||
غایب از چشمم چو میشد با نگاه آخرین | خانهی چشم مرا از گریه ویران کردو رفت | |||||
روز اقبال مرا در پی شب ادبار بود | کز من آن خورشید تابان روی پنهان کرد و رفت | |||||
باد یارب در امان از درد بیدرمان عشق | آن که دردم داد و نومیدم ز درمان کرد و رفت | |||||
دوزخی تا بنده شد بهر عذاب محتشم | دوش کان کافر دلش تاراج ایمان کرد و رفت |