محتشم کاشانی (غزلیات)/شطرنج صحبت من و آن مایهی سرور
ظاهر
| شطرنج صحبت من و آن مایهی سرور | با آن که قایم است ز من میبرد به زور | |||||
| کارم درین بساط به شاهی فتاده است | کز اسب کین پیاده نمیگردد از غرور | |||||
| چندم به بزم خود نگذاری چه میشود | گر بر بساط شاه کند به یدقی عبور | |||||
| نزدیک شد فرارم ازین عرصه کز قیاس | در بازی تو ماتی خود دیدهام ز دور | |||||
| نقد درست جان بنه ای دل به داد عشق | کان نقد در قلیل و کثیر است بیکسور | |||||
| زان انقلاب کن حذر اندر بساط عشق | کانجا گریز شاه ز بیدق شود ضرور | |||||
| میرم برای آن که ز چشم مشعبدش | شطرنج غائبانه توان باخت در حضور | |||||
| بیش از محل پیاده به فرزین شود به دل | چون عشق را کمال برون آرد از قصور | |||||
| تا محتشم بر اسب فصاحت نهاد زین | افکند در بساط سوار و پیاده شور | |||||