محتشم کاشانی (غزلیات)/شاهانه رخش راندن آن خردسال بین
ظاهر
| شاهانه رخش راندن آن خردسال بین | در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین | |||||
| بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن | صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین | |||||
| شد فتنهی زمانه مهش بدر ناشده | پیش از کمال حسن نمود جمال بین | |||||
| ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند | این حسن آدمی کش بیاعتدال بین | |||||
| مردم که وقت پرسش حالم به محرمی | پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین | |||||
| گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو | سوی رقیب دید که فرض محال بین | |||||
| یک باره گشت پاس درش مشتغل به من | هان ای حسود دولت بیانتقال بین | |||||
| شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم | این خسروی و سلطنت بی زوال بین | |||||