محتشم کاشانی (غزلیات)/سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود
ظاهر
سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود | فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود | |||||
نمیدانم چرا برداشت از من سایهی رحمت | سهی سروی که دارد عالمی را رد پناه خود | |||||
کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله | گدایی را چه حد سرکشی با پادشاه خود | |||||
میندیش از جزا هرچند فاشم کشتهای ای مه | که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود | |||||
شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم | تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود | |||||
به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت | به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود | |||||
چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو | به این امید گاهی بر در امید گاه خود |