محتشم کاشانی (غزلیات)/سرو خرامان من طره پریشان رسید
ظاهر
سرو خرامان من طره پریشان رسید | سلسلهی عشق را سلسله جنبان رسید | |||||
چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز | سرو قباپوش من برزده دامان رسید | |||||
چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش | هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید | |||||
محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند | بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید | |||||
باره شیرین نهاد سر به ره بیستون | کوه کن غصه را قصه به پایان رسید | |||||
کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند | کشور بیضبط را مژدهی سلطان رسید | |||||
خانهی مردم نهاد رو به خرابی که باز | دجلهی چشم مرا نوبت طوفان رسید | |||||
در نظر اولم اشک به دل شد به خون | بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید | |||||
آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت | از پی آزردنش کار به درمان رسید | |||||
بر لب زخم دلم در نفس آخرین | شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید | |||||
جان شکیبنده را صبر به جانان رساند | محتشم خسته را درد به درمان رسید |