محتشم کاشانی (غزلیات)/ز چوگان بازی آمد زلف بر رخسار آشفته
ظاهر
| ز چوگان بازی آمد زلف بر رخسار آشفته | اطاقه باد جولان خورده و دستار آشفته | |||||
| سر زلفش که از آه هواداران کم آشفتی | ز آهم دوش بود آشفته وبسیار آشفته | |||||
| دلیری با خیالش دستبازی کرده پنداری | که زلفش را ندیدم هرگز این مقدار آشفته | |||||
| چنان سربسته حرفی گفته بودم در محرم کشی امشب | که هم یاران پریشانند و هم اغیار آشفته | |||||
| نوید وصل میده وز پی ضبط جنون من | دماغم را به بوی هجر هم میدار آشفته | |||||
| شوم تا جان فشان بر وضع بیقیدانهات یکدم | میفشان گرد از مو زلف را بگذار آشفته | |||||
| به این صورت ندیدم وضع مجلس محتشم هرگز | که باشد غیر در کلفت تو هم دربار آشفته | |||||