محتشم کاشانی (غزلیات)/ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم
ظاهر
| ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم | نمییابم که مقبولم نمیدانم که مردودم | |||||
| ز جرمم در گذر یا بسملم کن به کی داری | در آب و آتش از امید بود و بیم نابودم | |||||
| به یک تقصیر در مجلس به گرد خجلت آلودی | رخی را کزو فاعمری به خاک درگهت سودم | |||||
| به گفتار غرض گو ناامیدم ساختی از خود | بلی مقصود من این بود دیگر نیست مقصودم | |||||
| چه اندیشم دگر از گرمی بازار بدگویان | که نه فکر زیان ماند است نه اندیشه سودم | |||||
| چو شمعم گر تو برداری سر از تن در حقیقت به | که چون مجمر نهد غیری به سر تاج زراندودم | |||||
| به قول ناکسانم بیش ازین مانع مشو زین در | که در خیل سگانت پیش ازین منهم کسی بودم | |||||
| اگر چون محتشم صدبارم اندازی در آتش هم | چنان سوزم که جز بوی وفایت ناید از دودم | |||||