محتشم کاشانی (غزلیات)/ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید
ظاهر
ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید | من آفتاب ندیدم که ماه ماه برآید | |||||
قدم کند از بیم پاس غیر توقف | به من گهی که ازان غمزه قاصد نظر آید | |||||
ز ناز داده کمانی به دست غمزه که از وی | گزندهتر بود آن تیر که آرمیدهتر آید | |||||
قلم چو تیر کند در پیام شخص اشارت | به جنبش مژه از دود دل به هم خبر آید | |||||
رسید و در من بی دست و پا فکند تزلزل | چو صید بسته که صیاد غافلش به سر آید | |||||
هزار حرف که از من کند سوال چه حاصل | که من ز نطق برآیم چو او به حرف درآید | |||||
به اینطرف نگه تیز چند صید نزاری | به ناوکی جهد از جا که بر یکی دگر آید | |||||
دو چشم جادویت آهسته از کمان اشارت | زنند تیر که در سنگ خاره کارگر آید | |||||
فضای دیده پرخون محتشم ز خیالت | حدیقهایست که آبش ز چشمه جگر آید |