محتشم کاشانی (غزلیات)/ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود
ظاهر
| ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود | هزار پیک نظر در قفای آن بدود | |||||
| به غیرتم ز نگاه کشیدهی تو که دید | خدنگ نیمکشی کاندر استخوان بدود | |||||
| خدنگ ناز تو تیریست کز کمان غرور | نجسته تا پروسوفار در نشان بدود | |||||
| من و تغافل چشمی که سردهد چو نگاه | ز تیزی مژه در ریشههای جان بدود | |||||
| ز تاب رفتن محمل مقیم هامون را | نه پای آن که ز دنبال کاروان بدود | |||||
| فتاده نقد دلی در میان صد دل بر | به عشوه گوی که بردارد از میان بدود | |||||
| ز بیم خشگ بماند اگر دود صد بار | شکایت از ته دل تا سر زبان بدود | |||||
| ز برق آه من امشب ستاره نزدیکست | که آب گردد و بر روی آسمان بدود | |||||
| دعای دیر اثر پیک آه میطلبد | که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود | |||||
| سمند ناز چو رانی گذر به محتشم آر | که در رکاب به این پای ناروان بدود | |||||