محتشم کاشانی (غزلیات)/ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
ظاهر
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد | نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد | |||||
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد | چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد | |||||
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند | کند روی سخن در من اگر در انجمن باشد | |||||
بهر مجلس که باشد چون من آیم او رود بیرون | که ترسد محرمی در بند صلح انگیختن باشد | |||||
به محفلها دلم لرزد ز صلح انگیزی مردم | که ترسم آن پری را حمل بر تحریک من باشد | |||||
چو بوی آشتی در مجلس آید ترک آن مجلس | مرا لازم ز بیم خوی آن گل پیرهن باشد | |||||
ز دهشت محتشم ترسم که دست از پای نشناسی | اگر روزی نصیبت صلح آن پیمان شکن باشد |