محتشم کاشانی (غزلیات)/زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
ظاهر
| زخم جفای یار که بر سینه مرهم است | از بخت من زیاده و از لطف او کم است | |||||
| کودک دل است و دو و لعب دوست لیک | در قید اختلاط ز قید معلم است | |||||
| پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار | خود را شکفته دارد و بسیار درهم است | |||||
| شد مست و از تواضع بیاختیار او | در بزم شد عیان که نهان با که همدمست | |||||
| ترسم برات لطف گدایی رسد به مهر | کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست | |||||
| از گریههای هجر شکست بنای جان | موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست | |||||
| هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی | شغلی است این که بر همهی کاری مقدم است | |||||
| با این خصایل ملکی بر خلاف رسم | باید که سجدهی تو کند هر که آدم است | |||||
| با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست | گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است | |||||