محتشم کاشانی (غزلیات)/زخم جفای یار که بر سینه مرهم است

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(زخم جفای یار که بر سینه مرهم است)
  زخم جفای یار که بر سینه مرهم است از بخت من زیاده و از لطف او کم است  
  کودک دل است و دو و لعب دوست لیک در قید اختلاط ز قید معلم است  
  پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار خود را شکفته دارد و بسیار درهم است  
  شد مست و از تواضع بی‌اختیار او در بزم شد عیان که نهان با که همدمست  
  ترسم برات لطف گدایی رسد به مهر کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست  
  از گریه‌های هجر شکست بنای جان موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست  
  هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی شغلی است این که بر همه‌ی کاری مقدم است  
  با این خصایل ملکی بر خلاف رسم باید که سجده‌ی تو کند هر که آدم است  
  با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است