محتشم کاشانی (غزلیات)/رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی
ظاهر
رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی | زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی | |||||
چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت | بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی | |||||
پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد | حکایتی ز زبانم به آن زبان که تو دانی | |||||
اگر به خنده لب کامبخش خود نگشاید | ازو به گریه و زاری طلب کن آن که تو دانی | |||||
وگر به ابروی پرچین گره زند به کرشمه | گرهگشایی ازین کار کن چنان که تو دانی | |||||
نشان خنده چو پیدا بود از آن لب نوشین | همان به خواه که گفتیم به آن لسان که تو دانی | |||||
به جز صبا که برد محتشم چنین غزلی را | دلیر جانب آن سرو نکتهدان که تو دانی |