محتشم کاشانی (غزلیات)/رویت که هست صورت چین شرمسار از آن
ظاهر
| رویت که هست صورت چین شرمسار از آن | نقشی است دقت ید صنع آشکار ازان | |||||
| تحریر یافت صورت و زلفت ولی هنوز | در لرزه است خامه صورت نگار ازان | |||||
| بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد | یابد کمال قدرت پروردگار از آن | |||||
| از گلستان او همه کس را به کف گلی است | ما را به سینه خاری و صد خار خار ازان | |||||
| مردم ز بیم مرگ به عمرند امیدوار | من ناامید ار نیم امیدوار ازان | |||||
| در هجر میدهی خبر آمدن به من | دانستهای که صعبتر انتظار ازان | |||||
| زین نیلگون خمم به همین شادمان که هست | حسن تو را به شیشهی می بیخمار ازان | |||||
| باقیست یک دمی دگر از عمرم ای طبیب | بگذر ز چارهام که گذشتست کار ازان | |||||
| از آهنست سقف فلک گویا که نیست | تیر دعای خسته دلانرا گذار ازان | |||||
| آورده زور بر دل زارم سپاه غم | ساقی بیار می که برآرم دمار ازان | |||||
| میپرورد می فرح انجام محتشم | خمخانهی غمش که منم جرعه خوار ازان | |||||