محتشم کاشانی (غزلیات)/رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید
ظاهر
| رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید | سری کز بی سرانجامی به سامان دیر میآید | |||||
| به پیراهن دریدن تا به دامان میرود دستم | ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر میآید | |||||
| صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان | به جولان آن سوار گرم جولان دیر میآید | |||||
| دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او | سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر میآید | |||||
| از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب | به استقبال جانهم رفت و جانان دیر میآید | |||||
| دلم بهر نگاه آخرین هم میطپد آخر | که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر میآید | |||||
| طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی | که بر بالین بیماران هجران دیر میید | |||||