محتشم کاشانی (غزلیات)/دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود
ظاهر
دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود | نارسیده بر سر من باز گردیدن چه بود | |||||
تشنهای را کز تمنا عاقبت میسوختی | آب از بازیچهاش بر لب رسانیدن چه بود | |||||
خستهای را کز جفا میکردی آخر قصد جان | در علاجش اول آن مقدار کوشیدن چه بود | |||||
گر دلت نشکفته بود از گریهی پردرد من | سر فرو بردن چو گل در جیب و خندیدن چه بود | |||||
گرنه مرگ من به کام دشمنان میخواستی | بهر قتلم با رقیب آن مصلحت دیدن چه بود | |||||
ور نبودت ننگ و عار از کشتن من بعد قتل | آن تاسف خوردن و انگشت خاییدن چه بود | |||||
محتشم ای گشته در عالم بدین داری علم | بعد چندین ساله زهد این بت پرستیدن چه بود |