محتشم کاشانی (غزلیات)/دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او
ظاهر
دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او | یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او | |||||
امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک | جلوهی مخصوص منست از قامت چالاک او | |||||
صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک | چشم دارد بر سر من حلقهی فتراک او | |||||
ترسم از شوخی هم امروزم کند رسوا که هیچ | باکی از مرد ندارد غمزهی بیباک او | |||||
بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد | همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او | |||||
کوهکن را میکند از شکوهی شیرین خموش | در وفا اسراف من در مرحمت امساک او | |||||
جان که میلرزید دایم بر سر جسم ضعیف | برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او | |||||
آن که بر وی ناگذشته ریختی خونش به خاک | بگذرد از خون خود گر بگذری بر خاک او | |||||
محتشم رسوا شد از عشق و سری بیرون نکرد | رشتهی تدبیر از پیراهن صد چاک او |