محتشم کاشانی (غزلیات)/دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست
ظاهر
| دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست | هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست | |||||
| بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است | کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست | |||||
| برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک | زان که جسم خاکیم پروردهی آن خاک کوست | |||||
| شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد | گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست | |||||
| از شکایتهای او دایم من دیوانهام | با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست | |||||
| گر ز دست توبهام پیمانهی عشرت شکست | توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست | |||||
| محتشم خودر ا خلاص از عشق میخواهم ولی | چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست | |||||