محتشم کاشانی (غزلیات)/دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت
ظاهر
دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت | چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت | |||||
من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه | به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت | |||||
آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب | ناوکی بود که آن بازوی پرزور انداخت | |||||
رنج را از تن مایل به اجل دور افکند | مژدهی پرسش او بس که به دل شور انداخت | |||||
ساخت بر گنج حیات دو جهانم گنجور | به عیادت چو گذر بر من رنجور انداخت | |||||
از دل جن و بشر شعلهی غیرت سر زد | از گذاری که سلیمان به سر مور انداخت | |||||
کلبهی محتشم از غرفهی مه برد سبق | تا بر او پرتوی آن طلعت پرنور انداخت |