محتشم کاشانی (غزلیات)/دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست
ظاهر
| دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست | سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست | |||||
| آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی | از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست | |||||
| طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس | خلقت آئینهنما نیست دگر چیزی هست | |||||
| بزم حالیست ز نا محرم و از چهرهی راز | خاطرت پرده گشا نیست دگر چیزی هست | |||||
| سخنت با من و چشمت که سراپاست نگاه | بر من بی سرو پا نیست دگر چیزی هست | |||||
| عقل گفت این همه ناز است دگر چیزی نیست | غمزهاش گفت چرا نیست دگر چیزی هست | |||||
| محتشم این همه تلخی و ترش ابروئی | ناز آن حور لقا نیست دگر چیزی هست | |||||