محتشم کاشانی (غزلیات)/دلا زان گل بریدی خاطرت آسود پنداری
ظاهر
دلا زان گل بریدی خاطرت آسود پنداری | تو را با او دگر کاری نخواهد بود پنداری | |||||
تو بر خود بستهای یک باره راه اشگ ای دیده | نخواهد کرد دیگر آتش من دود پنداری | |||||
تو تحسین خواهی ای ناصح که منعم کردهای زان در | به خوش پندی من درمانده را خشنود پنداری | |||||
فریبی خوردهای ای غیر از آن پرکار پندارم | که خود را باز مقبول و مرا مردود پنداری | |||||
رسید و به اعتاب از من گذشت آن ترک نازک خود | دعایی گفتمش در زیر لب نشنود پنداری | |||||
مقرر کرده بهر مدعی مشکلترین قتلی | ز یاران خواهد این خدمت به من فرمود پنداری | |||||
چو بر درد جدایی محتشم گردیدهای صابر | به صبر این درد پیدا میکند بهبود پنداری |