محتشم کاشانی (غزلیات)/دست به دست همچو گل آن بت مست میرود
ظاهر
| دست به دست همچو گل آن بت مست میرود | گر ز پیش نمیروم کار ز دست میرود | |||||
| من به رهش چو بیدلان رفته ز دست و آن پری | دست به دوش دیگران سر خوش و مست میرود | |||||
| دل به اراده میدهد جان به کمند زلف او | ماهی خون گرفته خود جانب شست میرود | |||||
| من به خیال قامتت میروم از جهان برون | شیخ به فکر طوبی از همت پست میرود | |||||
| بار چو بستم از درت مانع رفتنم مشو | زان که مسافر از وطن بار چو بست میرود | |||||
| خانهپرست از ریا رفت و به کعبه کرد جا | کعبهی ماست هر کجا بادهپرست میرود | |||||
| گیسوی حور اگر بود دام فسون ز قید آن | مرغ که جست میپرد صید که رست میرود | |||||
| کلک زبان محتشم در صفت تو ای صنم | هر سخنی که زد رقم دست به دست میرود | |||||