محتشم کاشانی (غزلیات)/درهم است آن بت طناز نمیدانم چیست
ظاهر
درهم است آن بت طناز نمیدانم چیست | ملتفت نیست به من باز نمیدانم چیست | |||||
بودی بندهنواز آن مه و امروز از ناز | کرده قانون دگر ساز نمیدانم چیست | |||||
گوشهی چشم به من دارد و مخصوصان را | میکند سوی خود آواز نمیدانم چیست | |||||
صد ره افتاده نگاهش به غلط جانب من | این نگاه غلط انداز نمیدانم چیست | |||||
من گمان زد به گنه و آن بت بدخو کرده | با حریفان جدل آغاز نمیدانم چیست | |||||
راز در پرده و اهل غرض استاده خموش | غرض از پوشش این راز نمیدانم چیست | |||||
محتشم سر به گریبان حیل برده رقیب | فکر آن شعبده پرداز نمیدانم چیست |