محتشم کاشانی (غزلیات)/درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را
ظاهر
| درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را | شعلهای آتشی افروخته آه که تو را | |||||
| در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی | عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را | |||||
| میرسی مظطرب از گر درهای یوسف حسن | دهشت آورده دوان از لب چاه که تو را | |||||
| مینماید که به قلبی زدهای یک تنه وای | در میان داشته آشوب سپاه که تو را | |||||
| تیره رنگست رخت یارب از الایش طبع | کرده آئینهی خود رنگ سیاه که تو را | |||||
| کز پناهت نشدی پاس خدا ای غافل | کوشش هرزه کشیدی به پناه که تو را | |||||
| گر نه در محتشم آتش زده بیراهی تو | شده آه که بلند و زده راه که تو را | |||||