محتشم کاشانی (غزلیات)/دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
ظاهر
| دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود | یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود | |||||
| شد درد دل فزون که به عیسی دمی چنان | دل خستهای چنین دو نفس هم نفس نبود | |||||
| بختم ز وصل یک دمه آن مرهمی که ساخت | تسکین ده جراحت چندین هوس نبود | |||||
| ظل همای وصل که گسترده شد مرا | بر سر به قدر سایهی بال مگس نبود | |||||
| بردی مرا به نقش وفا نقد جان ز دست | این دستبرد جان کسی حد کس نبود | |||||
| در گرمی وصال تمامم بسوختی | این نیم لطف از تو مرا ملتمس نبود | |||||
| گر پشت دست خویش گزد محتشم سزد | جز یک دمش به وصل تو چون دسترس نبود | |||||