محتشم کاشانی (غزلیات)/دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر
ظاهر
دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر | داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر | |||||
رسم وفا بنیاد کن آوارهای را یاد کن | درماندهای را شاد کن تا در نمانی ای پسر | |||||
بر خاکساران بیخبر مستانه بر رخش جفا | در شاه راه دلبری خوش میدوانی ای پسر | |||||
حسنت همی گوید که هان خوش جهانی را به کس | هیچت نمیگوید که هی نی جوانی ای پسر | |||||
با صد شکایت پیش تو چون آیم اندر یک سخن | بندی زبانم گویا جادو زبانی ای پسر | |||||
دیشب سبکدستی تو را میداد گستاخانه می | کامروز از آن لایعقلی بر سر گرانی ای پسر | |||||
دیوان شعر محتشم پر آتش است از حرف جور | غافل مشو از سوز او روزی بخوانی ای پسر |