محتشم کاشانی (غزلیات)/داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت
ظاهر
داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت | غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت | |||||
صورت شمع رخش بر در و دیوار کشید | کلک نقاش دل خلق به این صورت سوخت | |||||
خواستم پیش رخش چهره بشویم به سرشک | آب در دیدهام از گرمی آن طلعت سوخت | |||||
غیر را خواست کند گرم زد آتش در من | هر یکی را به طریق دگر از غیرت سوخت | |||||
ذوق کردم چو شب آمد به وثاق تو رقیب | که مرا دید به پهلوی تو و ز حسرت سوخت | |||||
شعلهی آتش سودای رقیبم امشب | گشت معلوم زداغی که به آن رحمت سوخت | |||||
محتشم یافت که فهمیدی و خاطر خوش یافت | غیر کم حوصله چون داغ پی غیبت سوخت |