محتشم کاشانی (غزلیات)/خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب
ظاهر
| خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب | که با این نیم جانیها دو جانم در تنست امشب | |||||
| به صحبت هر که را خواند نهان آرد به قتل آخر | مرا هم خوانده گویا نبوت قتل منست امشب | |||||
| به کف شمشیر و رد سر باده چند اغیار را جوئی | مرا هم هست جانی کز غرض خونخوردنست امشب | |||||
| ز بدمستی به مجلس دستم اندر گردن افکندی | اگر من جان برم صدخونت اندر گردنست امشب | |||||
| سری کز باده بودی بر سر دوش سرافرازان | به هشیاری من افتاده را در دامنست امشب | |||||
| سرم کوبند اگر چون زر بهم باشد به مهر او | که دل اسرار آن طرف عیار مخزنست امشب | |||||
| ز بزم دوست محروم از زبان خود شدم اما | چهها دربارهی من بر زبان دشمن است امشب | |||||
| از آن خلعت که بر قد رقیب از لطف میدوزی | هزارم سوزن الماس در پیراهن است امشب | |||||
| دمی بر محتشم پیما می دیدار ای ساقی | که ذوقش جرعه خواه از باده مردافکن است امشب | |||||