محتشم کاشانی (غزلیات)/خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
ظاهر
| خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد | پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد | |||||
| شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر | بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد | |||||
| نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم | چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد | |||||
| خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او | المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد | |||||
| چو عطا دهد صلهی دعا چه زیان به مائدهی سخا | ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد | |||||
| ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی | نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد | |||||
| به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد | نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد | |||||
| نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم | مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد | |||||