محتشم کاشانی (غزلیات)/خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت
ظاهر
خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت | کاینقدر حسن بیک آدمی ارزانی داشت | |||||
حسن آخر به رخ شاهد یکتای ازل | عجب آیینهای از صورت انسانی داشت | |||||
دهر کز آمدنت داشت به این شکل خبر | خندهها بر قلم خوش رقم مانی داشت | |||||
وهم کافر شده حیران تو گفت آن را نیز | که نه هرگز نگران گشت و نه حیرانی داشت | |||||
ماه را پاس تو در مشعله گردانی بست | مهر را بزم تو در مجمره سوزانی داشت | |||||
زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند | شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت | |||||
خونم افسوس که در عهد پشیمانی ریخت | که نه افسوس ز قتلم نه پشیمانی داشت | |||||
محتشم از همهی خوبان سر زلف تو گرفت | در جنون بس که سر سلسلهی جنبانی داشت |