محتشم کاشانی (غزلیات)/حسن که تابان ز سراپای توست
ظاهر
حسن که تابان ز سراپای توست | جوهرش از گوهر یکتای توست | |||||
ناز که غارتگر ملک دل است | مملکت آشوب ز بالای توست | |||||
غمزه که غارتگر ملک دل است | مملکت آشوب ز بالای توست | |||||
غمزه که جادوگر مردم رباست | سرمه کش نرگس شهلای توست | |||||
جلوه که نخلی است ز بستان حسن | دست نشان قد رعنای توست | |||||
عشوه که موجی ز محیط صفاست | غرق فنون از حرکتهای توست | |||||
فتنه که او سلسله بند بلاست | بندی گیسوی سمن سای توست | |||||
سحر کزو پنجه دستان قویست | شانه کش زلف چلیپای توست | |||||
نطق که شمع لگن زندگی است | زنده به لعل سخن آرای توست | |||||
محتشم خسته که مشت خس است | موج خور بحر تمنای توست |