محتشم کاشانی (غزلیات)/حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت
ظاهر
حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت | ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت | |||||
من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق | تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت | |||||
خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت | کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت | |||||
بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات | خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت | |||||
هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت | خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت | |||||
عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد | در خم من سالها داشت کنونم گرفت | |||||
محتشم از مردمان بود دل من رمان | رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت |