محتشم کاشانی (غزلیات)/حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
ظاهر
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است | که حیا این همه آتش به گلت در زده است | |||||
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای | طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است | |||||
شعلهی شمع جمالت شده برهم زده آه | مرغ روح که به پیرامن آن پرزده است | |||||
خونت از غیرت اشک که به جوش است که باز | گل تبخاله ز شیرین رطبت سرزده است | |||||
میگذشتی وز میغ مژه خون میبارید | که به حیران شدهای چشم تو خنجر زده است | |||||
جیب جانش ز من اندر خطر است آن که چنین | دامن سعی به راه طلبت بر زده است | |||||
حاجبت کرده کمان زه مگر از کم حذری | داد جرات زدهای قصر تو را در زده است | |||||
خوش حریفیست که در وادی عشقت همه جا | خیمه با محتشم از لاف برابر زده است |