محتشم کاشانی (غزلیات)/حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او
ظاهر
| حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او | تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او | |||||
| میشود صد نکتهام خاطر نشان تا میشود | نیم جنبشها تمام از گوشهی ابروی او | |||||
| زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست | لذت زخم نهانی خوردن از آهوی او | |||||
| چاک دلها محض حرفی بود تا روزی که کرد | سر ز جیب ناز بیرون نرگس جادوی او | |||||
| زخم تیر عشق بر ما بود تهمت تا فکند | گردش دوران کمان حسن بر بازوی او | |||||
| بیمحابا غوطه در دریای آتش خوردن است | بیحذر برقع کشیدن ز آفتاب روی او | |||||
| دل ز پهلویش برون خواهد فتاد از اضطراب | تن که از ترتیب بزم افتاده در پهلوی او | |||||
| نکهتش در جنبش آرد خفتگان خاک را | چون فشاند با دگرد از موی عنبر بوی او | |||||
| گرد آن منظر بگردان یک رهم ای سیل اشک | کشته چون بیرون بری یکبارهام از کوی او | |||||
| در جنونم آن چه میبایست واقع شد کنون | بخت میباید که زنجیر آرد از گیسوی او | |||||
| محتشم کز دشت و وادی رو به شهر آورد کیست | شیر دل دیوانهای زنجیر خواه از موی او | |||||