محتشم کاشانی (غزلیات)/جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا
ظاهر
| جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا | بگذار ای طبیب زمانی باو مرا | |||||
| زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ | جز آب تیغ او نرود در گلو مرا | |||||
| آن بلبلم که جلوهی آتش گل من است | در دام آرزو نکشد رنگ و بو مرا | |||||
| از طره دو تا به دو زنجیر بسته است | چون شیر وحشی آن بت زنجیر مو مرا | |||||
| خوی بد است مائدهی حسن را نمک | زین جاست حرص دیدن آن تندخو مرا | |||||
| ذرات من ز مهر تو مهر خالی نمیشوند | گر ذره ذره میکنی از فتنهجو مرا | |||||
| در عاشقی مرا چه گنه کافریدگار | خود آفریده عاشق روی نکو مرا | |||||
| اقبال محتشم که چو طبعش بلند بود | افراخت سر به سجدهی آن خاک کو مرا | |||||
| تا آمدم به سجدهی سلمان جابری | ناید به کس دگر سر همت فرو مرا | |||||