محتشم کاشانی (غزلیات)/تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت
ظاهر
تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت | خیمهی صبر من دل شده را برپا داشت | |||||
تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم | عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت | |||||
عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی | بهمان شکل که در دیدهی مجنون جا داشت | |||||
بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد | غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت | |||||
دی به مجلس لبش از ناز نجنبید ولی | نرگسش با من حیران همه دم غوغا داشت | |||||
از کمانخانهی ابرو به تکلف امروز | تیر بر هر که زد از غمزه نظر بر ما داشت | |||||
با خیالش دل من دوش شکایتها کرد | ورنه با آن دو لب امروز شکایتها داشت | |||||
مدعی خواست که گوید بد من کس نشنید | شد نفسگیر ز غم خوش نفس گیرا داشت | |||||
محتشم بس که در آن کوی به پهلو گردید | دوش چون قرعه هزار آبله بر اعضا داشت |