محتشم کاشانی (غزلیات)/تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته
ظاهر
| تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته | دل بردنی به این رنگ کاریست دست بسته | |||||
| چون دست آن گلندام صورت چگونه بندد | گر باغبان ببندد از گل هزار دسته | |||||
| تا پیش هر خس آن گل افکنده پرده از رخ | چون غنچه در درونم خون پرده بسته | |||||
| بنشسته با رقیبان رخ بر رخ آن شه حسن | ما را دگر عجایب منصوبهای نشسته | |||||
| من با حریف عشقت دیگر چگونه سازم | او سالم و توانا من ناتوان و خسته | |||||
| دریای عشق خوبان بحری نکوست اما | کشتی ما در آن بحر بد لنگری گستته | |||||
| دیوان محتشم را گه گه نظاره میکن | شاید در او بیابی ابیات جسته جسته | |||||