محتشم کاشانی (غزلیات)/بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست
ظاهر
| بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست | بیوقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست | |||||
| کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند | کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست | |||||
| دست عشقت کز تصرفهای کامل کوته است | هست دامنگیر من اما گریبانگیر نیست | |||||
| شهر را کردن حصار و بر ظفر دادن قرار | دخل در تسخیر میدارد ولی تسخیر نیست | |||||
| قلعهی دل سالم از کوته کمندیهای توست | ورنه در امداد خیل حسن را تقصیر نیست | |||||
| شاه عشقت با همه کامل عیاریها زده | سکهای در کشور دل کایمن از تغییر نیست | |||||
| بند نامضبوط و صید بسته قادر بر نجات | صید بند ایمن که پای صید بیزنجیر نیست | |||||
| عشقت از معماری دل دور دارد خویش را | این کهن ویرانه گویا لایق تعمیر نیست | |||||
| از تو دارد محتشم دیگر شکایتها بلی | جمله را گنجایش اندر حیز تقریر نیست | |||||