محتشم کاشانی (غزلیات)/به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد
ظاهر
| به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد | جهان به دور تو حاجت به آفتاب ندارد | |||||
| زمام کشتی دل تا کسی نداده به عشقت | خبر ز جنبش دریای اضطراب ندارد | |||||
| نماند کس که به خواب جنون نرفت ز چشمت | جز آن که عقل به ذاتش گمان خواب ندارد | |||||
| بهر زه چند نهفتن رخی که شعشعهی آن | نهفتگی ز نظرها به صد حجاب ندارد | |||||
| میان چشم من و روی اوست صحبت گرمی | که تاب گرمی آن پردهی حجاب ندارد | |||||
| جهان عشق چه بی قید عالمی است که آنجا | شه جهان ز گدای در اجتناب ندارد | |||||
| بر آستانهی حکم ایاز هیچ غلامی | سر نیاز چو محمود کامیاب ندارد | |||||
| شنیدم آمده صبر از پی تسلیت ای دل | بگو دمی بنشیند اگر شتاب ندارد | |||||
| مگر ندیدهای اندر صف نظار گیانم | که در کمان نگهت ناوک عتاب ندارد | |||||
| بهشت وصل توام کشت ز اختلاط رقیبان | من و فراق تو کان دوزخ این عذاب ندارد | |||||
| سوالهاست ز رازم رقیب پرده در تو را | که گر سکوت نورزد یکی جواب ندارد | |||||
| به پرسش سگ خویش آمدی و یافت حیاتی | اگر به کعبه روی آن قدر ثواب ندارد | |||||
| قدم دریغ مدار از سرم که جز تو طبیبی | دوای محتشم خسته خراب ندارد | |||||