محتشم کاشانی (غزلیات)/به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
ظاهر
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم | کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم | |||||
گرفتم پنبهی آسایش از داغ جنون یعنی | به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم | |||||
دلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن | ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم | |||||
ز راه عشق بر میگشتم آن رعنا دچارم شد | ازان راهی که میرفتم پشیمان بازگردیدم | |||||
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی | که هرجا دیدم او را جلوهگر چون بید لرزیدم | |||||
چنان ترسیدهام از غمزهی مردم شکار او | که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم | |||||
در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی | زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم |