محتشم کاشانی (غزلیات)/به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز
ظاهر
| به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز | فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز | |||||
| ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح | گشوده بود و به من لب نمیگشود هنوز | |||||
| دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف | لبش به جنبش و حسنش به خواب بود هنوز | |||||
| نموده بود به من غایبانه رخ آن دم | که در بساط به کس رخ نمینمود هنوز | |||||
| من از قیامت هجران به دوزخ افتادم | به مهد امن و امان کافر و یهود هنوز | |||||
| دمی که حور و پری سجدهی تو میکردند | نکرده بود بشر را ملک سجود هنوز | |||||
| طپانچه زده خورشید عارضت مه را | که هست از اثر آن رخش کبود هنوز | |||||
| دمی که نوبت عشقت زدم به ملک عدم | نبود در عدم آوازهی وجود هنوز | |||||
| چو محتشم به گدایی فتادم از تو ولی | گدایی که ازو وحشتم فزود هنوز | |||||