محتشم کاشانی (غزلیات)/به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید
ظاهر
به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید | هنوز از کوه تا دم میزنی فریاد میآید | |||||
همانا در کمال عشق نقصی بود مجنون را | که نامش بر زبانها کمتر از فرها میآید | |||||
بد من گر به گوشت خوش نمیآید چه سراست این | که بد گوی من از کوی تو دایم شاد میآید | |||||
چه بیداد است این بنشین و رسوایی مکن کز تو | اگر بیداد میآید ز من هم داد میآید | |||||
ازین به فکر کارم کن که در دامت من آن صیدم | که خود را میکنم آزاد تا صیاد میآید | |||||
سزای هرچه دی در بزم کردم امشبم دادی | تو را چون یک یک از حالات مستی یاد میآید | |||||
به منع مدعی زین بزم بی حاصل زبان مگشا | که این کار از زبان خنجر جلاد میآید | |||||
سگش صد دست و پا زد تا به آنکو برد با خویشم | خوش آن یاری که از وی این قدر امداد میآید | |||||
چو بیداد آید از وی محتشم دل را بشارت ده | که خوبان را به دل رحمی پس از بیداد میآید |