محتشم کاشانی (غزلیات)/به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها
ظاهر
| به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها | در اثنای نگاه تیز تیز آن لب گزیدنها | |||||
| ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب | به سویم گرم از شست آن ناوک رسیدنها | |||||
| زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش | از آن بیباک در بد مستی آن خنجر کشیدنها | |||||
| برآرد خاصه وقتی گوی بیرون بردن از میدان | غریو از مردم آن چابک ز پشت زین خمیدنها | |||||
| در تک آفتابست آن تماشا پیشگان معجز | ببیند آن فغان در گرمی جولان کشیدنها | |||||
| ازو بر دوز چشم ای دل که بسیار آن گران تمکین | سبک دست است در قلب سپاهی دل دریدنها | |||||
| بر آن حسن آفرین کاندر نمودش کرده است ایزد | هر آن دقت که ممکن بود در حسن آفریدنها | |||||
| به بی قید آهوانت گو که به سایر این چنین خودسر | مناسب نیست در دشت دل مردم چریدنها | |||||
| من و مشق سکون اندر پس زانوی غم زین پس | که پایم سوده تا زانو به بی حاصل دویدنها | |||||
| به حکم ناقه چون لیلی ز محمل روی ننماید | چه تابد در دل مجنون ازین وادی بریدنها | |||||
| جنونم محتشم دیدی دم از افسون به بند اکنون | که من عاقل نخواهم شد ازین افسون دمیدنها | |||||