محتشم کاشانی (غزلیات)/به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من
ظاهر
به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من | گره گردیده حرفی در دل او گوئیا از من | |||||
زبانش خامش از شرم ولبش در جنبش از خوبی | نمیدانم چه در دل دارد آن کان حیا از من | |||||
جبین پرچین و دل پرکین سبک کام و گران تمکین | ز پیشم رفت تا در خاطرش باشد چها از من | |||||
مرا هم راز چون با غیر دید و لب گزید آن بت | ندانستم که پاس راز او میداشت یا از من | |||||
چنان بیاعتبارم پیش او کز بهر خونریزم | کشد تیغ جفا گر بشنود نام وفا از من | |||||
چو هم رازم به کس بیندشود دهشت بر او غالب | دلش از راز داران نیست ایمن غالبا از من | |||||
به دریا قوت را چون کرد پنهان این کمان ببردم | که میترسد ز رازش حرفی افتد برملا از من | |||||
نهانی مینمایندم بهم خاصان او گویا | به آن بیگانه خو هم گفته حرف آشنا از من | |||||
دهد غماز را دشنام پیش محتشم یعنی | تو هم باید دگر حرفی نگوئی هیچ جا از من |