محتشم کاشانی (غزلیات)/به دوستی خودم میکشی که رای منست این
ظاهر
| به دوستی خودم میکشی که رای منست این | به خویش دشمنی کردهام سزای منست این | |||||
| گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم | بلی نتیجهی عهد تو و فای منست این | |||||
| به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه | که در غمی که منم عین مدعای منست این | |||||
| وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش | یکی نکرد شفاعت که آشنای من است | |||||
| عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت | تو آفتابی و من ذرهام چه جای منست این | |||||
| دلم که گشته ز بیغیرتی مقیم در آن کو | از آن مقام برانش که بی رضای منست این | |||||
| اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد | بگو کمینه غلام گریز پای منست این | |||||