محتشم کاشانی (غزلیات)/به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم
ظاهر
| به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم | اشارتها که هست از هر طرف در کار میفهمم | |||||
| ازین بیوقت مجلس بر شکستن در هلاک خود | نهانی اتفاق یار با اغیار میفهمم | |||||
| چو پرکارانه طرح قتل من افکنده آن بدخو | که آثار غضب در چهرهاش دشوار میفهمم | |||||
| به میخوردن مگر هر دم ز مجلس میرود بیرون | که پی پرکاری امشب در آن رفتار میفهمم | |||||
| چو نرگس بس که امشب یار استغنار کند با من | سرش گرمست از پیچیدن دستار میفهمم | |||||
| به نامحرم نسیمی دارد آن گل صحبت پنهان | من این صورت ز رنگ آن گل رخسار میفهمم | |||||
| ز عشق تازه باشد محتشم دیوان نگارنده | چو مضمونها که من زان کلک مضمون بار میفهمم | |||||