محتشم کاشانی (غزلیات)/به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید
ظاهر
| به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید | به استقبال خیل او تزلزل در زمین آید | |||||
| به سرعت شخص طاقت پا بگرداند ز پشت زین | دمی کان سرو آزاد زمین بر روی زین آید | |||||
| چو او بر خانه زین جان کند بهر تماشایش | فغان و ناله از دلها و از چرخ برین آید | |||||
| زمین پر گردد از نقش جبین ماه رخساران | در آن فرخ زمان کان آفتاب مه جبین آید | |||||
| به حکم دل ز لعل یار داد خویش بستانم | مرا روزی که ملک وصل در زیر نگین آید | |||||
| ختایی ترک آمد محتشم این که در جنبش | به یک دنباله از آهوی مشگینش به چین آید | |||||