محتشم کاشانی (غزلیات)/به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را
ظاهر
| به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را | بهرنوعی که بود ای نوش لب بسی زبانم را | |||||
| به نیکی میبری نامم ولی چندان بدی با من | که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را | |||||
| به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من | نمایی دوستی و دوست داری دشمنانم را | |||||
| گمانم بود کاخر آشنایی بر طرف سازی | شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را | |||||
| چو رنجانید یاران را به جان نتوان نشست ایمن | خبر کن ای صبا زین نکته باری نکته دانم را | |||||
| چو بلبل زان نکردم باز میل گلشن کویت | که چون رفتم به زاغان دادی ای گل آشیانم را | |||||
| اگر فرمان برد دل محتشم من بعد باخوبان | من و بیگانگی کین آشنایی سوخت جانم را | |||||