محتشم کاشانی (غزلیات)/به افسون محو کردی شکوه‌های بیکرانم را

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(به افسون محو کردی شکوه‌های بیکرانم را)
  به افسون محو کردی شکوه‌های بیکرانم را بهرنوعی که بود ای نوش لب بسی زبانم را  
  به نیکی می‌بری نامم ولی چندان بدی با من که گم می‌خواهی از روی زمین نام و نشانم را  
  به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من نمایی دوستی و دوست داری دشمنانم را  
  گمانم بود کاخر آشنایی بر طرف سازی شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را  
  چو رنجانید یاران را به جان نتوان نشست ایمن خبر کن ای صبا زین نکته باری نکته دانم را  
  چو بلبل زان نکردم باز میل گلشن کویت که چون رفتم به زاغان دادی ای گل آشیانم را  
  اگر فرمان برد دل محتشم من بعد باخوبان من و بیگانگی کین آشنایی سوخت جانم را