محتشم کاشانی (غزلیات)/بلا به من که ندارم غم بقا چکند
ظاهر
| بلا به من که ندارم غم بقا چکند | کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند | |||||
| نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را | من ایستاده که آن شوخ بیوفا چکند | |||||
| به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب | میان آتش و آبیم تا خدا چکند | |||||
| کشی به جورم و گوئی که خونبهای تو چیست | شهید خنجر تو با جان مبتلا چکند | |||||
| به دست عشق تو دادم دل و نمیدانم | که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند | |||||
| چو آشنای تو شد دل ز من برید آری | تو را کسی که به دست آورد مرا چکند | |||||
| دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست | تو خود بگو که به این درد بی دوا چکند | |||||