محتشم کاشانی (غزلیات)/بس که چون باران نیسان ای سحاب خوش مطر
ظاهر
| بس که چون باران نیسان ای سحاب خوش مطر | از زبان ما دعا میبارد از دست تو زر | |||||
| شورهزار وقت ما و کشتزار عمر تو | تا ابد خواهند بود از باغ جنت تازه تر | |||||
| کوبیان خسرو و طی لسان و عمر نوح | کاید این الکن زبان از عهدهی شکرت بدر | |||||
| روزگاری بودم از ناقابلان لطف تو | منت ایزد را که زود آن روزگار آمد به سر | |||||
| شهریارا گر ز دست اقتدارت تا به حشر | بر سرم تیغ و تبر بارد و گر در و گوهر | |||||
| سر مبادم گر سر موئی ز نفع و ضر آن | در کتاب دعوتم حرفش شود زیر و زبر | |||||
| تا جهان باشد تو باشی کامکار و کامران | تا فلک گردد تو گردی نامدار و نامور | |||||
| در پناهت تا قیامت زینت عالم دهند | با علیخان میرزا آن عالم آرای دگر | |||||
| در ثنایت محتشم توفیق یابد گر بود | یک دو روزی دیگرش باقی ز عمر مختصر | |||||